رمان ناگفته ها پارت 7 - رمان وان
نگاهی به ماست پر چرب کرد و گفت: _وای چه ماستی. سالها بود که همچین ماستی رو فقط تو فیلم های مستند روستا دیده بودم. خندیدم و برایش یک کاسه و قاشق آوردم تا کمی امتحان کند. برایش شیر گرم را روی میز گذاشتم و او هم درحین خوردن شروع ...
